- حلول کردن
- خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
معنی حلول کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
پذیرفتن
آشوباندن شوراندن
عاشق کردن، آشفته کردن
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
گرازیدن پرویزیدن شکوهیدن خوش آراستن نیک نمودن: (بچشم ماجلوه کرد)، دلبری کردن کرشمه نمودن
نشستن، برتخت سلطنت نشستن
الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن، یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا
سپوختن گاییدن
واگشودن باز گشودن باز تاراندن از هم گشادن (چیزی را) تجزیه کردن، فانی کردن (چیزی را) بگذاختن محو کردن
تاول زدن آبله کردن
ازدحام کردن، سر و صدا کردن
به دست آوردن، فراهم آوردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، بانگ و آواز برآوردن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
سر و صدا کردن، نظم و ترتیب جایی را برهم زدن، کنایه از جلوه دادن موضوعی بزرگ تر از آنچه هست، اغراق کردن
برآمدن بر دمیدن بر آمدن آفتاب و دیگر ستارگان
برگشتن بازگشتن، اعراض کردن، برگشتن بازگشتن، اعراض کردن
جوشیدن با غلغل و آواز، شور و فریاد برآوردن
اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
پرحرفی کردن
پیچیدن، در نور دیدن، طی
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
آلوده کردن آلودن
اسانشیدن فرود آمدن رسیدن نشیبیدن پایین آمدن فرودآمدن، وارد شدن بجایی: روزپنجشنبه شانزدهم ربیع الاول بحوالی قزوین نزول کرد
پختکاواندن شستن عضوی که مبتلی بمرضی است با آبی که در آن داروها جوشانیده اند: تن را گرم کنند از بیرون به اندرون و برنهادن و نطول کردن
دریافت کردن گرفتن، به دست آوردن الفنجیدن الفیدن بدست آوردن تحصیل کردن، دریافت کردن